دانلود رمان ماه من بمان از مرجان مرندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من ماهکم ! وقتی با عشق ازدواج کردم فکر نمی کردم یه روزی می رسه که دوباره به خونه پدریم برگردم… حالا اما اون روز رسیده و من دوباره تنهام .. تنها شدم در حالی که خواستگار سابقم همسر دخترعمومه و باز هم نگاهش روی من می چرخه…مجبورم که دوباره ازدواج کنم که تو ، پسر عمویی که همیشه مثل برادرم بوده میای و بهم اون پیشنهاد عجیب رو میدی… همه چیز مثل خواب می مونه اما واقعیت اینه که من محرم تو شدم….محرم مردی که یه عمر مثل برادر دوستش داشتم..
فلک ناز دلگیر از دستی که بیژن روي سینه اش جمع کرده بود تا دیگر شکار دست هاي خودش نشود آه عمیقی کشید و گفت : -درد من پول نیست … درد من نبودن توئه ! درد من عشقیه که مفت باختمش! حال بیژن خوش نبود …. از دلش می ترسید . از دلی که روزگاري تشنه ي حرف هاي فلک ناز بود . از دلی که در طلب افسون عسل چشم هاي زن کنار دستش بود . از دلی که با چند جمله می خواست تمام سال هاي جهنمی را که فلک ناز برایش ساخته بود فراموش کند . از روي صندلی بلند شد.
تکلیف مشخص بود قصه ي فلک ناز یک قصه ي تمام شده بود . فلک ناز هر قدر هم که اغواگري می کرد قرار نبود او نامرد شود . این دیگر عشق نبود . صداي فلک ناز را شنید : -بیژن ! بیژن از بالا نگاهش کرد . درمانده بود . چشم هاي عسلی رنگش برق می زد . -برو فلک ناز ! بین ما خیلی وقته همه چیز تموم شده … اگه به خیال عشق اون روزا سراغم اومدی همون قدر که به حس من اطمینان داشتی حالا هم به دوست داشتن محبوبه اعتماد کن، من ادم خیانت کردن نیستم …
اینی که تو می گی حلاله براي من از لب به نجسی زدن حروم تره! باز هم چشم هاي فلک ناز خیس شد . بیژن بدون اینکه نگاهش را بردارد ادامه داد : -اما اگه خواستی طاها رو ببینی باهام هماهنگ کن … فلک ناز از روي نیمکت بلند شد و گفت : -خوشحالم که اگه طاها مادر نداره اما یه پدر مرد بالاي سرشه ! خداحافظ . قدم هایش را به سمت مخالف درخروجی پارك برداشت و دور شد . بیژن کمی ایستاد و بعد او هم سلانه سلانه راه خروج را در پیش گرفت . حالش انگار هم بد بود و هم خوب…