دانلود رمان بازگشت گیسو از اعظم ابراهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“گیسو دختری از یک خانواده ی مذهبی و فوق العاده سرسخته….مخالف تمام این عقیده هاست… با خانواده اش سر ناسازگاری می زاره… پا روی تمام این عقاید عهد قجری می زاره و مسیر زندگیش رو تغییر میده… اما طولی نمی کشه که توی این راه؛ گرفتار عشق میشه و به خودش برمی گرده”
به مقابل خود خیره بود و به این فکر می کرد که وقتی به خانه بازگشت چه جوابی بدهد که نه سیخ بسوزد و نه کباب… از دروغ گفتن متنفر بود اما این روزها عجیب به دروغ گویی عادت کرده بود. حالا دیگر یکی از خصلت های اصلی او به شمار می آمد. تقصیر خودش که نبود، معنی آزادی را در دروغ و دروغگویی می دید و چاره ای نداشت. اگر به دروغ متوسل نمی شد که کارش راه نمی افتاد… _ گیسو، گیسو… یک لحظه میای اینجا…!! برگشت و به «نیاز» دوست صمیمی اش نگاهی انداخت.
کنار مرد جوانی ایستاده بود و با لبخند به گیسو می نگریست. گیسو با بی میلی از جای خود برخاست و به آن سمت قدم برداشت خودش هم از این وضع آن چنان راضی نبود اما نیروی پنهانی او را وادار می کرد که به کارهایش ادامه دهد. به آن دو نزدیک شد و گفت: _ جانم عزیزم؟! نیاز به جوانی که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت: _ گیسو، ایشون آقای صمدی هستن، شهریار صمدی… با لبخند مصنوعی به سمت جوان برگشت و با بی رغبتی گفت: _ خوشبختم جناب، من هم گیسو هستم…
شهریار دستش را به منظور دست دادن با دختر رو به رویش بالا کشید و گفت: -من هم خوشبختم خانم… گیسو نگاهی به دستان شهریار کرد و با اخم سزش را بالا کشید. آزادی را دوست داشت، در قید و بند بودن را حصاری دور خود می دید، اما هرگز از خط قرمزهای خود عبور نمی کرد، هرگز… شالش را جلو کشید و به شهریار نگاه کرد از آن نگاه هایی که حساب کار را دست طرف مقابلش می داد… شهریار متوجه حساسیت گیسو شد، دستش را پایین انداخت و لبخند عمیقی بر لب نشاند و…