دانلود رمان دگردیسی از غزل سادات با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فلور دختر هفده ساله ای است که معتاد به استنشاق چسب و بنزین است و علاوه بر آن در یک قدمی سقوط قرار گرفته. میثم، پسر عموی فلور که پسری معتقد و با ایمان است، در پی بازگرداندن او به مسیر درست زندگی است، اما کم کم تحت تاثیر رفتارهای دختر عمویش قرار می گیرد و …
میثم حیرت زده به دختران و پسران وسط سالن نگاه می کرد که با لباس های عجیب و غریب بالا و پایین می پریدند. نفسش را در سینه حبس کرد. هیچ وقت به خواب هم نمی دید که روزی به همراه دختر عمویش در چنین مجلسی شرکت کند. از گوشه ی چشم به فلور نگاه کرد که ذوق زده مانتواش را از تنش خارج کرده بود و با دستش به آرامی موهای مجعدش را دور شانه های برهنه اش رها می کرد.
اخم هایش در هم شد، کمی خودش را خم کرد تا زیر گوش فلور بگوید:”خودتو بپوشون” که یکباره با شنیدن صدای جیغ گوشخراشی، مکث کرد. نگاهش روی دخترک نوجوانی چرخ خورد کا به سمتشان می آمد. چشم هایش را تنگ کرد. این دختر را می شناخت. آن روز داخل کافی شاپ او را دیده بود. فلور با دیدنش فریاد زد: -سلام نسیم نسیم سرخوشانه خندید: -سلام جیگرتو من بخورم، پس بلاخره اومدی؟
و نگاه بی قرارش روی میثم ثابت ماند که کلافه به زیر پایش نگاه می کرد. چشم هایش را تنگ کرد، پسر زیبایی نبود، هیچ چیز جالب توجه ای نداشت، فقط درشت اندام و چاق بود. فلور رد نگاه نسیم را گرفت و به سمت میثم چرخید، لبخند کجی روی لبش نشست. باید همین حالا او را به دست نسیم می سپرد وگرنه تا آخر جشن با او مکافات داشت. لبخندش پت و پهن شد، دستش را روی بازوی میثم گذاشت…