دانلود رمان ریتم مختل از ریحانه کیامری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
منصور خانزاده مردی سی و دو ساله از یک خانوادهی متمول و صاحب رستورانهای زنجیرهای نارنج، عاشق سرسخت دختردایی خود به نام پریساست. دقیقا دو هفته مانده تا مراسم عقدشان پریسا طی اتفاقی به کما میرود و سپس دچار مرگ مغزی میشود. خانوادهی پریسا اعضای بدنش را اهدا میکنند و در این میان منصور چون دیوانهای به دنبال شخصی میگردد که قلب عشقش در سینهی او میتپد! و در این مسیر به دختری ساده و مهربان به نام هیوا دلدار برمیخورد و…
مهتاج برآشفت و نگاه نگرانش را به همسرش بابک دوخت که لااقل او حرفی بزند. بابک منظور نگاه او را خوب فهمید که به حرف آمد: _آخه کجا میری عزیز پدر؟ کجا میری که از پیش ما بودن برات راحتتره؟ منصور که خود را در جایگاه بدی دید، ناچار به سمت میز تلفن رفت و برگه و خودکار را برداشت و مشغول نوشتن شد. _این آدرس خونهی منه. اینجا زندگی میکنم، ولی لطفا آدرسو به هیچکس ندین، دلم نمیخواد کسی مزاحمم بشه. و از ته قلب آرزو کرد که ای کاش میتوانست بگوید حتی شما دوست عزیز!
کاغذ را همانجا روی میز گذاشت و به سمت در رفت. _من دیگه میرم. بابک خواست حرفی بزند که مهتاج با اشارهی چشم به سکوت فراخواندش. _باشه عزیز دلم، به سلامت، برای ناهار منتظرتیم. _ناهار نمیام مامان، کلی کار دارم رستوران. چند وقتی سپردم به اشکان اون از حساب کتابا سر در نمیاره باید برم خودم بررسی و رسیدگی کنم. مهتاج عاجزانه گفت: _باشه پس شام بیا. منصور کفشهایش را پوشید و به سمت مادرش چرخید. _ممنون مامان، تا آخر شب درگیرم.دوست داشت بگوید رهایم کنید…
این کسی که میبینید آن منصور سابق نیست… بگذارید با حال و هوای خودم خوش باشم اما زبان به کام گرفت و فقط به یک خداحافظی معمولی بسنده کرد. شش ماه بعد… تمام این شش ماه را به دنبال اثر و نشانهای از فرد گیرندهی قلب گشته بود. شبانه روزش شده بود فکر به این مسئله که اگر قلب پریسا در سینهی یک مرد بتپد چه…؟! و این مسئله به شدت عذابش میداد. دیروز یکی از کسانی که به تازگی توسط دوستش به هم معرفی شده بودند و در بخش پیوند همان بیمارستان کذایی کار میکرد با او تماس گرفته و اطلاعات مختصری داده بود…