دانلود رمان حکایت آن که دلسرد نشد از مارک فیشر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان حکایت آن که دلسرد نشد که شامل بیست و پنج فصل است ، حکایت مرد جوانی است که بدنبال ثروتمند شدن با مردی عارف و فیلسوف آشنا می شود که رموز موفقیت را به او می آموزد. آدمهای واقعا خردمند و پولدار در این جهان طوری زندگی می کنند که انگار هر روز آخرین روز زندگیشان است و باید ضروری ترین کار را انجام دهند. بیشتر آدم ها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می کنند . آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند . آنها هرگز نمی دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود و خود مسئول زندگیشان هستند .
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پرجنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریختهاش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیماش کند. وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانهای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوشیمن باشد.
به سرعت لباسهایش را که شب قبل با حواسپرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید. فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد.