دانلود رمان داروغه از سحر نصیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیر کــورد؛ آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم ادا کنه ولی…. به دختری بر می خوره که قدر یه دنیا ازش فاصله داره و مرز بینشونه، دختری که ناحقی زیاد کشیده و امیر کورد قراره بشه پشت و پناهش! آشــوب؛ دختر بچه ی شیرین و تخسی که کل زندگیش قضاوت شده، بخاطر خانواده ای که یه روزی عاشقشون بود…
پایین لباسم رو بین انگشت هام فشار دادم و چشم هام رو دور کافه به دنبالشون چرخوندم. با دیدنشون که با فاصله ی یه میز با آقا جهان نشسته بودن نفس عمیقی کشیدم و به سمتشون راه افتادم. شاهو کنار آقا جهان ایستاده بود، هنوز متوجه من نشده بودن، کامی هم کنارم راه افتاد تا بهشون خوش آمد بگه. اولین نفری که چشمش بهم افتاد شاهین بود سریع به پهلوی آراز کوبید و اشاره ای به من زد، با کاری که کرد نگاه امیر کورد هم به سمتمون برگشت و نفس من حبس شد. به زور لبخندی روی صورتم نشوندم و نگاهم رو از تیپ رسمیش گرفتم.
چهره ش حسابی خسته به نظر می رسید، انگار بعد از کلی کار و یه مسولیت سنگین مجبور به شرکت کردن توی این مهمونی شده بود. _سلام خیلی خوش اومدید، قدم رنجه فرمودید انتظار نداشتم افتخار بدید. شاهین با لبخند جوابم رو داد. _راستش کار داشتیم خسته هم بودیم دیگه خان داداش گفتن بریم ما هم گفتیم چشم هرطور شما صلاح می دونید. _آقا جهان اصرار کردن. با شنیدن صدای امیر نگاهم به سمتش چرخید. یعنی می خواست بگه فقط به اصرار آقا جهان اومده؟ _که این طور، به هر حال خوش اومدید امیدوارم خستگیتون در بره.