دانلود رمان فرشته ای با دامن خونین از فارست ربیعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آینور توی دوران نامزدی، از یزدان حامله میشه، با مردن برادر یزدان و تهمت قتل به برادر آینور… پدربزرگش می خواد طلاق آینور رو از یزدان بگیره و به عقد نوهی تعصبیش دربیاره که با فاش شدن حاملگی آینور و دزدیده شدنش توسط شوهرش بلاوایی به پا میشه که…
آینور گیج شده نگاهی به صورت کلافه ی یزدان انداخت و با صدای ملایمی نامش را صدا زد کرد که یزدان با چشمان خمار و مریض احوالش به او خیره شد و گفت: -جان یزدان؟ آینور سری به طرفین تکان داد و گفت: -چیشده ها؟ چرا اینطوری رفتار می کنی؟ یزدان خودش را به نفهمیدن زد و نگاهش را از آینور گرفت و گفت: -چه جوری مگه رفتار می کنم؟ میگم اذیتی کمر بند نبند دیگه. آینور چپ چپ به یزدان خیره شد و گفت: -یزدان به من نگاه کن. باتوام… یزدان با قلبی اندوهگین به سمت آینور برگشت .
با اخم مصنوعی گفت: -بیا دارم نگاهت می کنم. چی میشه مگه حالا یکم بیشتر بمونی پیشم؟ یزدان با دست به در ویلای علی خان اشاره کرد و ادامه داد: -بقول خودت دم در خونتونیم دیگه… درو باز کنی می تونی حتی بپری تو خونتون. آینور متعجب از بغض و صدای بم یزدان ناله ایی کرد و دو دستانش را ناگهان بی اراده بر روی صورت تب دار یزدان قرار داد و گفت: -یزدان؟عزیزم چرا اینطوری می کنی ها؟این…این صدای پر بغضت چیه ها؟ یزدان که بیشتر از این نمی توانست خوددار باشد.
کف دست آینور را روی صورتش برداشت و بوسه ایی عمیق برروی آن نشاند و گفت: -خیلی اذیتت کردم می دونم می دونم چقدر به خاطر من سختی کشیدی… می دونم بابت ندونم کاری من ،بابت اون فکر مزخرف من وسط خونه باغ آتاخان چقدر ضربه خوردی… می دونم… آینور ناگهان میان حرف یزدان پرید و گفت: -هیش… دیگه ادامه نده…. یزدان سری به طرفین تکان داد و اشکی که نزدیک بود از گوشه ی چشمش سرازیر بشود با کف دستش پاک کرد و گفت: -حالا که شروع کردم هیچی نگو…