دانلود رمان آیدا و مرد مغرور از شایسته نظری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره ی دختریه که ۵ساله پدر و مادرشو از دست داده و پیش عموش زندگی می کنه که زن عموش خیلی بد هستش بخاطر اینکه عموش کار خودشو از دست نده با رییس شرکتشون ازدواج می کنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن و پسره به اصرار خانواده ازدواج کرده و به عنوان دوست در کنارهم زندگی می کنن تا…
با صدای سرفه هایی ازخواب پریدم سراسیمه خودمو بهش رسوندم از پارچ روی میز یه لیوان آب پر کردم… گرفتم جلوش که ازم بگیره ولی دیدم براش سخته… نمی دونستم چطور بهش آب بدم می ترسیدم اگه بهش دست بزنم باز عصبانی بشه… بلاخره تردید رو کنار گذاشتم. دستم رو زیر سرش کشیدم کمک کردم سرشو بلند کنه… لیوان رو کنار لبش گذاشتم. آب که خورد آروم سرش رو زمین گذاشتم… نگاهم به نگاهش گره خورد… قلبم لرزید احساس کردم دارم خفه می شم… هنوز نگام میکرد…
لباش تکون خورد، ممنونم… بدون اینکه جوابی بدم… رفتم روی صندلی نشستم. آیدا… از دستم ناراحتی؟ لبام رو محکم به هم فشار دادم که… بغضم باز نشه چشمام رو محکم فشار دادم… بغضم روبه سختی قورت دادم، نه…ولی رفتارت این رو نشون نمی ده… شونه هام رو بالا دادم. بیخی بابا. اخمی کرد. آیداااا… باز که اینجوری حرف زدی؟؟ جوابشوندادم… اینم که فقط بلده از من ایراد بگیره… وقتی سکوتم رو دید اونم ساکت شد. کمی بعد دکترش آمد بعد از معاینه گفت: خداروشکربهتری…
دو روز دیگه می تونی بری خونه… بعد از رفتنش بدون حرف کمی سوپ دادم خورد… وقت ملاقات بود، قبل از اینکه کسی بیاد. گفت: آیدا سعی کن زیاد جلوی دید نباشی. تعجب کردم. آخه چرااا؟ نمی خوام رغیبای کاریم تو رو ببینن… اخمی کردم، خوب ببینن مگه چی میشه… صداش رو بلند کرد… آیدا گوش کن… نمی خوام تو رو ببین… می فهمییییی…؟ سرم رو پایین انداختم… باشه… آخه چرا نمی خواست کسی منو ببینه… خدایا این چه حسی بود انداختی تو جونم …این مرد مغرور دنیام شده…