دانلود رمان قلب دوست داشتنی از Parisa با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره یه دختره یه دختر که با تمام لطافت زنانگیش دوست داره فوتبال ببینه دوست داره فوتبال بازی کنه دوست داره برای تیم مورد علاقش بره استادیوم ولی نمی تونه می خواد از یه دنیا بهشت بسازه واسه همه نمی تونه… خیلی سختی می کشه خیلی اذیت میشه ولی عقب نمی کشه می مونه مرد و مردونه می جنگه… این دختر نوزده سالشه هاااا…
ازیسنا خداحافظی کردم و بابت اینکارش تشکر چه قدر ممنون بودم که به دادم رسیده بود اسم طرف چند بار تکرار کردم تا یادم نره _کی بود؟ چیکار داشت؟ _یسنا بود مامان… مامان و بابا می خوام یه چیزی بهتون بگم. _ بگو دخترم می شنویم. _ یسنا برام یه کار پیدا کرده می خوام تو یه شرکت منشی بشم روزاشم خودم برمی دارم که با دانشگام یکی نباشه اذیت بشم می خواستم راجب این موضوع باهاتون حرف بزنم . _کار… مگه تو مشکل مالی داری؟ _ نه بابا ولی می خوام رو پای خودم واستم.
_اگه به خاطره حرف داییته که… _حرفش نصفه و نیمه قطع کردم وگفتم: _نه من می خوام رو پای خودم واستادم می خوام دستم تو جیب خودم باشه اینجوری راحترم. پدرو مادرم هر دوشون گفتن مشکلی ندارن و من چه قدر دلم می خواست که حداقل مخالفت بیشتری بکنن الان که فکر می کنم می بینم واقعا کمبود محبت دارم عقده ای نشدم جای تعجب داره بعد شام یه خورده به مادرم کمک کردم بعدش با ابجی کوچیکه یه فیلم دیدم ابجیم خیلی دوسش داشتم درسته خیلی دعوا می کردیم همدیگه رو اذیت می کردیم.
ولی خوب بازم ابجی کوچیکه بود. فردا دانشگاه داشتم ولی چون یسنا گفته بود برای مصاحبه باید برم شرکت به کلاس اول نمی رسیدم باید مستقیم از شرکت به دانشگام می رفتم. صبح با صدای آلارم گوشیم بلند شدم یه شلوار پاچه گشاد سفید با یه مانتو کوتاه سفید پوشیدم سایه کمرنگ نقره ای هم کشیدم پشت چشام زیرشم مداد کشیدم برق لب صورتی رنگمم زدم به لبم مقنعمم سر کردم عطر همیشگیمم خالی کردم رو خودم خوب تیپمم کامل شد با یه بسم الله به سمت شرکت راه افتادم ادرسش تو خیابون پاستور بود…