دانلود رمان مرد عروسکی از سیرا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دکتر کاوه تند تند پیپ می کشید، بوی توتون در فضای اتاق مشاوره پراکنده شده بود… جای سیگاری پر که رو به رویم قرار داشت به من دهن کجی می کرد… سرم را پایین انداختم و شقیقه هایم را فشار دادم … پرده های ضخیمی که مانع از ورود نور میشد فضای اتاق را تاریک کرده بود، تاریک مانند ذهنم….
از سطر اول شروع کردم: دیشب از مسیر کوهستانی به سمت جواهرده حرکت کردیم، زمستان همچون عروسی نو بخت لباس سفید به تن کرده و تور مه آلودش را به روی فرش خیابان گسترانده، اشک شوق ابرها نم نم می بارید، کوله باری از غم شانه پیر درختان را خم کرده… در آن سوز سرما آتش درون و موجز یارم، مرد دلدارم، همدم و غم خوارم لا به لای انگشتام پیچید و رنگ خنده به روی صورت مردانه اش پاشید.
که قندیل قلبم را ذره ذره آب کرد… جواهرده همچون جواهری ناب و ارزشمند بر فراز کوهستان قرار داشت که به مثل آغوش گرم مادربزرگ عشاق را در آغوش می کشید… بوی نان خانگی و زیتون مستم کرده بود، دلم می خواست از ماشین به سمت بانوان زحمت کش محلی پرواز کنم، دست تک تکشان را ببوسم و تکه ای نان و زیتون میل کنم… از خانه های رنگین کمانی که هرچه گویم کم گفتم.
سوییت های نمکین انگلیسی که گرد تا گرد هم در یک بافت شهری مصنوعی مانند جمع شده بودند، عطر درختان بیدمشک و نارنج از خود به درم می کرد… گل کاغذ بر لبه پنجره هایمان ریشه دوانده بود منتهی بیدار نبود، خواب رویای شیرین بهاری و دست مهربان خورشید را می دید… روی ایوان یک میز و دو صندلی حصیری با گلدان بی گل قرار داشت که گمان می کردم پاتوق این روزهای من باشد…