دانلود رمان تاریکی روز از رها و شیدا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نورآ دختری فقیر که توی خونه پدرش مثل یه کلفت باهاش رفتار میشه، اما بعد ازچند وقت به صورت ناگهانی وضع مالیشون از این رو به اون رو میشه و نورا سر از خونه استادش فرازمند درمیاره و…
“حورا ” کلیدو انداختم تو در و چرخوندمش و وارد خونه شدم. با خستگی تمام سلام بلندی سر دادم و یه راست رفتم سمت اتاقم. که با صدای مامان عقب گرد کردم. -اون دوست پسرت بود؟ چرا تعارف نکردی بیاد تو؟ یدفعه برو زنش شو پدر مادر چیه اصن؟ یه پوزخند زدم و بعد خنده ی مسخره ای گفتم: +آره دوست پسرم بود. وای خوب شد یادم انداختی قراره فردا بریم عقد کنیم اگه خواستین می تونین بیاین. تعارفشم کردم نیومد بالا. و بعد با حالت پوکری گفتم: آخه مادر من خودت می فهمی چی میگی؟
دوست پسر کدومه؟ من با دختر نمی تونم دوست شم الان… آخه دوست پسر؟ مامان با عصبانیت گفت: -پس این پسره کی بود تو رو رسوند؟ مگه خودت ماشین نداری؟ +شما که واسه خودت بریدی و دوختی نزاشتی من حرف بزنم. این تن لش آرتا قرار بود اون لَکَنته منو ببره بده درستش کنن نبرد. تو دانشگاه خراب شد روشن نشد. دیر وقت بود کسی تو دانشگاه نبود تاکسی ام گیر نمی اومد این پسره به عنوان جبران منو رسوند خونه. مامان که خیالش راحت شده بود.
و الان یه علامت سوال در مورد جریان تو سرش به وجود اومده بود گفت: -جبران چی؟ مگه تو بلدی کاری برای کسی بکنی؟ چش غره ای رفتم و گفتم: +دست شما درد نکنه دیگه. الان دارم می میرم. سر فرصت برات تعریف می کنم. اگه اجازه بدید برم این لباسا رو در بیارم بیارم یه چیزی کوفت کنم که دارم تلف میشم. مشکلی که نداره سرکار خانوم؟ -مزه نریز برو زود بیا پایین شام بخور. مهمون داریما. به معنای واقعی بادم خوابید. اخه مهمون؟ من که خوابم میاد. اصن به من چه خودشون مهمون دعوت می کنن…