دانلود رمان درد عمیق من از ملیکسا بین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با درد عمیق دل من تو دیدی که مردم چه کردن تو پیش غرورم نشستی تو زخمای قلبم رو بستی تو زخمای قلبم رو بستی شکل رفتن این روزگار منو تو گریه تنها نزار منو از ادما پس بگیر منو دست خودم نسپار منو دست خودم نسپار جز تو هیشکی مهربون نبود با هجوم این درد زندگی منو از عشق من راحت جدا کرد من هنوز همون درد دیروزم آدم همیشه هیشکی مثل من عاشقت نبود عاشقت نمیشه…
با عصبانیت کارت رو به روی زمین پرت کردم و جلدش رو مچاله کردم بعد با حرص به دانیال نگاه کردم و گفتم:تو چرا زودتر به من نگفتی؟ دانیال کشوی میزش رو بست و گفت: کارت دیشب به دستم رسید، ترجیح دادم خودت صبح به این حقیقت تلخ برسی. با حرص نفسم رو بیرون دادم و گفتم: من نمی گذارم ازدواجشون سر بگیره دانیال! کارت مچاله شده رو داخل جیبم گذاشتم و داخل اتاقم رفتم… یک ماه مثل برق و باد گذشت و اول اسفند فرا رسید. نگاهی به ساعت دیواری انداختم که هشت رو نشون می داد.
گوشیم رو برداشتم و از در بیرون رفتم. سوار ماشینم شدم و دوباره به آدرس نگاه کردم، تالار بالای یک کوه بود. سه ساعت طول کشید تا به کوه رسیدم، با کلی پرس و جو بالاخره تالار رو پیدا کردم و گوشه ای پارک کردم . با صدای دست و سوت سرم رو بلند کردم،با دیدن یلدا تو لباس عروس و چهره ی خندونش نتونستم خودم رو کنترل کنم، پلکام رو بستم و با نهایت سرعت گاز دادم و چند لحظه بعد صدای جیغ یلدا همه جا رو پر کرد. وقتی چشمام رو باز کردم با نهایت توانم گاز دادم.
تو اون تاریکی شب پیچ های خطرناک کوه رو رد کردم. بالاخره به جاده اصلی رسیدم. دستام می لرزیدن، چشمام دو دو می زد، یعنی من یلدا رو کشتم!؟ با همین دستای خودم!؟ مضطرب وارد خونه شدم، آدرینا با دیدنم گفت: داداش تو چرا با گچ دیوار یکسان شدی؟ مامان جلوتر اومد و گفت:ادرین چی شده؟ بی جون و ناراحت روی زمین افتادم و گفتم: من یلدا رو کشتم. مامان یه دونه زد تو دستش و گفت: خدا مرگم بده این چرا داره هزیون می گه!؟ آدرینا درجه تب رو بیار من ببینم تب این بچه چند درجست…