دانلود کتاب زمان صفر از مدیا خجسته با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صدای گرومپ گرومپی که در فضا می پیچد باعث می شود خواب سبکم بپرد و علی رقم خستگی زیاد بیدار شوم. ناله ی زیر لبی میکنم و میان خواب و بیداری دوباره توجهم به صدا جلب می شود، ناگهان با ترس چشمانم را باز می کنم و از جا میپرم، سریع به ساعت نگاه می کنم که ده و نیم شب را نشان می دهد، اشتباه نمیکنم…
صدای آهنگ بلندی است که انکار از جای نزدیکی پخش می شود به سمت پنجره می روم و پرده را کنار می زنم، حیاط به حدی تاریک است که چیزی مشخص نباشد. به عمارت رو به رویم نگاه می کنم. چراغ ها مثل همیشه خاموش است اما به نظر می رسد صدا از همان جاست! یعنی ممکن است روسری ام را سر میکنم و بافت ظریفی از روی پیراهن نخی بلندم می پوشم.
بدون روشن کردن چراغ از اتاقک بیرون می روم. فاصله ی اتاقک تا عمارت رو به رو تنها صد قدم است اما پیمودنش انگار صد سال برایم طول می کشد. شب ها این خانه به حدی ترسناک می شود که انگار همان خانه ی باصفای همیشه نیست و خانه ی ارواح است. از کنار باغچه و درخت توت که میگذرم چشمم به چند موتور سیکلت بزرگ و سیاه رنگ می افتاد که درست کنار درخت پارک شده.
با ترس به پنجره های عمارت نگاه میکنم. شاید هم دزد باشد! دست در جیب پیراهنم فرو می برم. باورم نمی شود که گوشی ام را همراه خودم نیاورده ام تا حداقل به عمو رحیم زنگ بزنم و کمک بخواهم. با مکث به راهی که آمده نگاه میکنم و دلم را به دریا می زنم. بی صدا و آرام آروم همین که پا توی خانه می گذارم، صداها واضح تر می شوند. حالا جز گرومپ گرومپ باند، صدای خنده و صحبت چند نفر را هم می شنوم…