دانلود کتاب غروب های غریب از مژگان مظفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان عشق دو خواهر بسیار زیبا به نامهای هلنا و آلاله و دو برادر به نام های دامون و آشور است که آلاله و آشور نامزد میشن و عشقشون به ثمر میرسه ولی دامون و هلنا با تعصب بیخود خانواده دامون به جدائی و رسوایی می انجامد… پایان خوش
هلنا چشم های آسمانی رنگش را به گلدان روی میز دوخته بود. نگاهش به گلدان، اما انگار آن را نمی دید. نگاهی مات و حیران. غرق در دریای افکارش و غافل از قابلمه ی روی اجاق گاز که پیازهای خرد شده ی طلایی رنگ، آن دانه به دانه تبدیل به قهوه ی و بعد سیاه می شدند و کم کم بوی سوختگی پیاز و روغن فضا را به اشبأع خود در آورد و هم چنان او محو و مات، به ظاهر نگاهش به گلدان بود.
صدای به هم کوبیدن در و شتاب قدم های خواهرش او را از جا پراند و بر صورت خود کوبید: -وای،خدا مرگم بده، دوباره پیاز داغ سوخت. خواهرش آلاله خودش را به آشپزخانه رساند: -بمیری، معلومه امروز حواست کجاس؟ دوباره هنگ کردی؟ بدون اینکه فکر کند قابلمه داغ است، دستگیره ی قابلمه را از روی اجاق گاز برداشت. برداشتن همانا و فریاد کشیدن همانا. از درد سوختگی چشمانش پر از اشک شد.
آلاه با پوزخندی شعله ی اجاق گاز را خاموش کرد: -بی مخ، به جای اینکه قابلمه رو بدون دستگیره برداری، اینطوری خودت رو آش و لاش کنی، گاز رو خاموش کن. موندم حیرون تو چطور دانشگاه قبول شدی. بابا این دانشگاه هم به خدا کشکیه. حالا چرا ماتت برده، خوب برو از پماد توی داروخونه بمال دستت دیگه. هلنا بدون چون و چرا فرمان خواهرش را اجرا کرد…