دانلود کتاب یک نفس سر کشیدم تا تو از حورا کاشانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حمید و رها خواهر و برادری هستن که با هم زندگی میکنن… یه روز حمید بخاطر مشکلی که داره تصمیم میگیره که خونشون رو که ارث پدریشونه رو بفروشه و حالا یه آقایی میاد خونه رو بخره که….
فردای اون روز داشتم از مدرسه برمی گشتم که دیدم جلوی خونه شلوغه… قدم هامو سریع تر کردم و رسیدم جلوی در خونه… با تعجب به کارگرها که داشتن وسیله هامونو میبردن نگاه کردم و بلند گفتم: -اینجا چه خبره؟ -شما؟ میگم اینجا چه خبره؟ خانم اون اقا اشاره کرد به حمید گفتن بیایم اینجا و این وسایل رو… نذاشتم بقیه ی حرفشو بزنه و با عصبانیت رفتم داخل… دو سه تا کارگر توی خونه بودن و داشتن فرش ها رو جمع می کردن… از پشت به حمید گفتم:
بالاخره کار خودتو کردی؟ برگشت به طرفم و عرق پیشونیش رو با دستمال پاک کرد. اومدی؟ جواب سوالمو بده!؟ عزیزم من که دیشب بهت گفتم یه… خیلی پستی حمید، خیلی پستی. با چشمای اشکیم اومدم تو اتاقم و درو محکم بستم… همه داداش دارن ما هم داریم… داداشی که به خاطر اعتیادش حاضره خواهرشو آواره کنه… با اینکه گفته خونه گرفته ولی من حاضر نیستم باهاش زیر یه سقف باشم… چون میدونم دوستاش چه جور ادم هایی هستن… تازه یادم اومد که
همون مهندس رو توی حیاط دیدم بدون اینکه بهش توجهی کنم… با عصبانیتی که تا حالا از خودم سراغ نداشتم درو باز کردم و رفتم تو حیاط… تکیه داده بود به دیوار و گوشیش هم دستش بود… رفتم نزدیکش و با صدای بلند گفتم: برای چی میخوای این خونه رو بخری؟تکیه اش رو از دیوار گرفت و عینک افتابیشو از روی چشمش برداشت. باید توضیح بدم؟ -بله.ابروهاش رفت بالا و یه نگاه به اطراف کرد و بعد یه قدم اومد نزدیک… بچه تر از این حرف هایی که بخوام برات توضیح بدم…