دانلود کتاب آغاز یک معراج پرواز یک پرنده از عطیه خلیلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایات زندگی شاید برای هر فردی جالب و دوست داشتنی نباشد، اما وقتی موضوع ریشهی حقیقت میگیرد داستان جالب میشود، فاطیما دختری که در اوج توان بخشی زندگیش تصویر منحصر به فردی درخود دارد اما با گذر زمان و سرنوشت الهی به کلیت زندگی او متحول میشود، چرا که بر این باورم صفحهی روزگار بر چشمی برهم زدن تغییر می یابد حتی برای فاطیما…
چند هفته ای از دوستی من و نوید می گذشت، طی این مدت فعالیتمو بیشتر کردم چون نوید حامی خوبی شده بود برام، چه بسا که رابطه ی خوبی رو باهم شروع کردیم و حتی تو محل کارمون هم این دوستی رو اعلام کردیم که بنظرم خیلی کار خوبی رو انجام دادیم به هر حال از قایم موشک بازی بهتره. با گذشت زمان و البته حضور نوید از اون کلافگی فکری درامدم؛ به مرور دارم متوجه این میشم که درسته ما تایم کوتاهی رو باهم سپری
کردیم ولی حس می کنم از لحاظ افکار بی شباهت نیستیم، البته که بین سلایقمون تفاوت زیادیه ولی خب اینم یه مسئله آنرمالی. با حضور نیکی تو اتاق دست از فکر کردند برداشتم و با چهره شاد اون روبه روشدم، گفتم: – چی شده خوشحالی؟ – فاطیما؟ من- بله. – آریا میگه بریم مسافرت. من- خب برید.- بنظرت بابا اجازه میده؟ من- نیکی الان تو و آریا نامزد کردید چه اشکالی داره؟ – حس کردم بابا نمیزاره! من- حس اشتباهی داشتی.با صدای موبایلم به دنبالش گشتم،
نوید بود جواب دادم: – جانم نیکی. -نوید؟ با اشاره سر تایید کردم و اونم از اتاق خارج شد. -چطوری؟ من-من خوبم تو چطوری؟ -اگه ببینمت بهترم میشم. لبخندی روی لبانم جای گرفت، این نوع صحبت کردنشو دوست داشتم. من- پس بیا پیشم. – ببین بهت میگم بیجنبه ای، من که نمیام ولی منتظرتم. من- نوید یه سئوال بپرسم؟ – نه بزار بعداً بپرس الان بیا ببینمت. من- باشه فهمیدم کار داری و الان فرصتی برای سئوال من نداری!؟ -داستان درست نکن.. من- میبینمت…