پست های ویژه
دانلود کتاب تنهایی در مرز نگاه از زهرا عبدی (دلربا) با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گیتا، دختری شجاع و سخت گیری است که مدتی پدر و مادر پلیسش، درگیر کارهایشان هستند و توجهی به دخترشان ندارند، گیتا ناراحت و دلگیر از این موضوع سعی دارد با کار و شغل و رفتار پدر و مادرش کنار بیاید، و چیزی نگوید، ولی قضیه و ماجرای این موضوع به اینجا ختم نمی شود چرا که پدر و مادرش بعد از چند روز درگیری، عازم ماموریتی پر خطر و پر ریسکی می شوند که برگشتنشان، درصدش بسیار کم است و حال گیتا مانده که نمی داند باید چیکار کند!!! باز هم تنهایی گیتا دامن گیرش می شود و او در تنهایی مرز نگاه بیش و بیشتر تنها می ماند….
آقای دکتر: حالش بهتر شده… انشالله تا ده روز دیگه کاملا بهبود پیدا کنه. سیاوش: تا ده روز دیگه؟ آقای دکتر: بله تا ده روز دیگه… گیتا خانم ماشالله حالش خوب شده.. مامان جون صلوات فرستاد… سیاوش لبخند زد. لبخندش خیلی قشنگ بود، ولی خب لبخندش سریع محو شد. سیاوش: خیلی ممنون آقای دکتر… آقای دکتر: من کاری نکردم خودش خواسته که حالش خوب بشه و حرفای قشنگ شما هم بی تاثیر نبود… من برم روز خوش.
سیاوش: روز خوش. تا دکتر رفت، مامان جون سیاوش رو بغل کرد و گفت: خدا حفظت کنه پسرم… اگه تو نبودی من دق می کردم. سیاوش صورت چروک مامان جون رو بوسید و گفت: نگو این حرفو من وظیفمو انجام دادم. وظیفم! چه وظیفه ای؟ یاد قبلنا افتادم که می گفت من برای دلیلی دارم اینکار ها رو میکنم. دلیل، وظیفه… یعنی چی؟ من نمی فهمم… آخه چه دلیلی هست که سیاوش مغرور واز خود راضی داره ۳ ماه از محافظت میکنه
و محبتاش رو به من هدیه میده… مامان جون از سیاوش جدا شد و اومد گونه ی منو بوسید و گفت: گیتا مادر تو خوب بشی برات گوسفند قربونی میکنم، جشن می گیرم… هان مادر! من: ممنون. همین! دیگه چیزی نگفتم. مامان جون خوشحال از حرف زدن من… منو بغل کرد. سیاوش: مامان جان ناصر دم دره ها! مامان جون از من جدا شد و گفت: باشه الان می رم… منو باز بوسید و رفت. سیاوش: میبینم که تصمیمتو گرفتی! حالا تصمیمت چیه؟
