دانلود کتاب آبروی ماه از نیلوفر قنبری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شرط بستیم عاشقم کنه، بدجوری عاشقش شدم. اما درست روز موعود ترکم کرد و بعد از هفت سال برگشت تا انتقام بگیره. گناه من چی بود؟ بیگناهی!
مظطرب بود چون تا به آن روز با یک انسان نابینا سر و کار نداشت. اصلا نمی دانست چگونه باید با متین برخورد کند فقط همینقدر می دانست که متین هیچ تصویری از او ندارد و فقط کلمات بودند که می توانستند تمام بار وظیفه ی او را به دوش بکشند.برای همین بود که همیشه پدرش به او می گفت: ” کلمات قدرت دارن دخترم اونقدری که میتونن سرنوشت آدم ها رو به کل تغییر بدن کلمات همیشه از عمل جلوترن. پس همیشه مواظب کلماتی که از دهنت درمیاد باش نکنه یک
وقت کسی رو با زبونت برنجونی و نابودش کنی.” ماشین را سر کوچه پارک کرد با اینکه کوچه تنگ نبود اما به قدری شیب و دست انداز داشت که نمی توانست مطمئن باشد با آن ابوقراضه از آنجا سالم بیرون میآید. تا وسط کوچه که رفت، پیچید داخل یک کوچه ی بن بست با سربالایی زیاد. به پلاک بیست و یک که رسید، دید در باز است جلوتر که رفت، دو جفت کتانی دید و بعد پسری که روی صندلی نشسته بود. دو تقه به در زد: منزل مهدوی اینجاست آقا؟ پسر فورا به سمتش
سر چرخاند دو چشم کاملا آبی به جایی نزدیک او خیره بود حتی سفیدی چشم ها هم آبی بود. اولش جا خورد دلش ریش شد برای پسر. -بله همین جاست. -شما آقا متينى؟ – خودمم. شما کی هستین؟ من آی پری سماوات هستم. عمه بتول منو فرستاده. متین چنان سریع و تند از جا بلند شد که صندلی پلاستیکی واژگون شد… -عمه بتول کجاست؟ -چرا ترسیدی؟ متین مضطرب بود این را میشد از لرزش لب هایش فهمید… -حالش خوبه؟ چرا خودش نیومده؟ -آره خوبه نگرانشی؟