دانلود کتاب برف گیجه از فاطمه سیاه پوشان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عود مجدد بیماری روانی کاوه باعث میشود که تصمیم بگیرد تا همراه همسرش آیدا به روستای پدری اش برگردد… روستای متروکه ای که میگویند چهارسال پیش بر اثر زلزله همه ساکنینش رو از دست داده… روستایی که شب ها بجای صدای زوزه گرگ ها، صدای شیون زنی به گوش میرسد و خانه ای که مدفن بزرگترین راز زندگی کاوه است… حقایق برملا و توهمات کاوه از نو شروع میشود… روستا تصمیم گرفته بعد از ۲۰ سال دوباره قربانی بگیرد… قربانی که به نظر میرسد این بار آیداست …
مامان همیشه چاق بود، همیشه سخت لباس گیرش میآمد و همیشه غر میزد که تا قبل از ازدواج لاغر بوده و هم نشینی با بابا او را به این شکل نافرم درآورده است. همسایهی پیری هم داشتیم که ادعا میکرد چشم هایش در جوانی زاغ بود و پیری سیاهشان کرده تا قبل از آشنایی ام با کاوه فکر میکردم حرف های مامان هم حکایت همان صحبتهای پیرزن همسایه را دارد اما ازدواج کارمای خندیدن هایم را نشانم داده بود. بیرون رفتن های مداومم با کاوه در زمان عقد و ماه عسل
بعدش، باعث شده بود ده دوازده کیلویی اضافه وزن بیاورم روی دست هایم گوشت آورده بود و انگشتهایم دیگر کشیده بنظر نمیرسیدند همین باعث شد تصمیم به رژیم بگیرم. کاوه خیلی موافق رژیم نبود. میگفت هر چند گرمی که بیشتر از من داشته باشد نعمت است و نباید به خاطر چاقی به خودم اضطراب وارد کنم اما در عمل به تصمیمم احترام میگذاشت و پا به پایم در رژیمم جلو می آمد. دکتر در برنامه غذایی ام یک روز را آزاد گذاشته بود که هرچه میخواهم بخورم.
اسم آن روز را گذاشته بودم “سوپاپ اطمینان”. کاوه معتقد بود آن یک روز آزادی باعث میشود فشار گرسنگی که کل هفته کشیده ام از رویم برداشته شود و رژیمم را رها نکنم. در روزهای آزادی از رژیم -روزهای مختص به من ـ طبق یک قرار نانوشته به رستوران میرفتیم. سلیقهی من و کاوه در غذا خوردن یکی نبود.کاوه غذای ایرانی دوست داشت؛ کباب لقمه و جوجه، کباب زعفرانی دوست داشت گوجه کبابی را روی برنجش له کند و روی کبابش تا جایی که ممکن است سماق بپاشد …