دانلود کتاب رمینور از پرستو مهاجر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد ویولونی هست که مال پیرمردی به اسم سف الله هست که بهش عمو سیفی می گفتند. عموسیفی درخیابان ویولون می زنه، یک روز که در خیابان اجرا داشته ناگهان می بینه رمینور، یعنی ویولونش دزدیدن و ادامه ماجرا…
همه به دنبال دزد به این سو و آن سو خیابان سر زدند اما انگار ویولون آب شده و رفته روی زمین، بی چاره عمو سیفی رمقی براش نمانده بود، تمام کاسب های شهر به دنبال دزد، اما هیچ کسی چیزی ندید، به عمو سیفی گفتم، چطور ممکنه که ویولون بدزدند آخه، آن هم توی این شلوغی باید دزد ماهری بوده باشه. عمو سیفی با ناراحتی گفت: والا چه عرض کنم خودم هم ندیدم که چطوری دزدیدنش، در هر حال آن
ویولون روزی خانواده ام می داد و باید بگردم و دزد رو پیدا کنم وگرنه خانواده ام ازگرسنگی تلف میشن. زبونمو گاز گرفتم و گفتم: خدا اون روز رو نیاره عمو سیفی مگه ما بچه محل مرده باشیم بزاریم شما گرسنگی بکشید، من یکی خودم بهت قول میدم مرد و مردونه این دزد از خدا بی خبر رو پیداش کنم و حقشو بزارم کف دستش خیالت راحت، این قضیه رو بسپر به من غمت هم نباشه. همین جور که به عمو
سیفی قول دادم کل شهر و اکثر جاهایی را که می شناختم رو پرس وجو کردم اما از دزد خبری نشد و حتی به مال خرا هم باج دادم تا زودتر نشانی از ویولون عمو سیفی پیدا کنم که آن هم نتیجه نداد. تا اینکه برحسب اتفاق همین جور که با عمو سیفی پیاده از مغازه ها گذری می کردیم یهو عموسیفی داد زد، کمال… کمال… اوناهاش، رمینور اونجاست، داخل مغازه پشت ویترین نگاه کن، با تعجب رو به عمو گفتم…