دانلود کتاب سپیدارهای آشنا (جلد اول) از فرناز نخعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زرین یه پزشک توی زمان حاله که به تازگی مادر و پدرش رو از دست داده… مه لقا پیرزن شیرین و مهربونی که باهاشون زندگی میکرده و همه اموالش رو به زرین بخشیده… بهش میگه تو زمان بچگی من بودی و قبل از مرگش به زرین یاد میده چطور بره به ۸۰ سال پیش… زرین نامزدیش رو بهم میزنه چون علاقه ای به نامزدش نداشته و میره به ۸۰ سال پیش… خیلی اتفاقات میوفته و حالا زرین و محمد عاشقن، زرین بین موندن و برگشتن به زمان حال، تردید داره و …
“دزدها”تا حوالی عصر همه چیز در آرامش است. حال عمومی خان بهتر است. تبش قطع شده و مشکلی ندارد. غذا خورده ایم و استراحت کرده و مواقعی که بیدار بوده، با من و بیوک گپ زده است. خوش صحبت است و کلی داستان و خاطره در مورد جنگ ها و سفرهایش دارد گاهی هم در آن بین برای شهر و اوضاع فعلی نگران میشود ولی زود بحث را عوض میکنیم تا آرامشش حفظ شود. هوا رو به تاریکی است و کم کم دارم نگران میشوم که چرا هیچ خبری از برادرهای احتشام
نشده و به ما سری نزده اند. سعی دارم خودم را آرام کنم و به خودم میگویم که لابد درگیر کارهای روزانه بوده اند پشت پنجره میروم و پرده را کنار میزنم و نگاهی به بیرون می اندازم چشم هایم گرد میشود و زود پرده را میاندازم با وحشت میگویم -اون بیرون هفت هشت تا مرد دارن از تپه میآن بالا. بیوک کنارم میآید و از لای پرده نگاهی به بیرون میاندازد. خودم هم فرصت میکنم دوباره با دقت بیشتری آن ها را برانداز کنم سرباز روس نیستند اما به آدم معمولی و
کشاورز و چوپان هم نمیخورند لباس های کهنه، سر و وضع آشفته با موها و ریشهای بلند و نامرتب دارند و هریک چوبی در دست گرفته اند. بیوک پرده را میاندازد. -فکر میکنم از همون اراذل و اوباشی باشن که محمد گفت از زندان آزاد شدن و از شهر زدن بیرون احتمالاً كلبه رو دیدن و فکر کردن خالیه و تصمیم گرفتن اینجا بمونن. با نگرانی میپرسم: چیکار باید بکنیم؟ -شما بمونید پیش خان بابا اینا مسلح نیستن چند تا تیر براشون در کنیم فرار میکنن. تفنگش را برمیدارد و …