دانلود کتاب خلسه از م.ابهام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را میبیند و …
صدای زنگ موبایل به یکباره او را از گذشته به زمان حال پرتاب کرد. تکیه اش را از پشتی صندلی گرفت و با گیجی روی آیکون سبز رنگ دست کشید. با شنیدن صدای خانم صالحی مسئول پرورشگاه که برای تشکر از کیک زنگ زده بود. جا خورد مگر چند دقیقه در گذشته فرو رفته بود که آقا رضا به پرورشگاه رسیده و کیک را تحویل داده بود؟ سرفهی کوتاهی کرد تا گلویش صاف شود و چند کلمهای با خانم صالحی حرف زد پس از قطع تماس به ساعتش نگاهی انداخت پوفی کشید و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. بیشتر از یک ساعت بود که همانجا نشسته بود و با زل زدن به تلویزیون کوچک بالای قفسه به
فکر فرو رفته بود. مدتها بود که اینچنین درگیر آن روزها نشده بود. باز هم بعد از مدت ها هوایی شده بود. و باز هم دلتنگ او.. ناخودآگاه از ذهنش گذشت کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست… با کلافگی از روی صندلی بلند شد و پیشبند را از دور کمرش باز کرد و روی میز گذاشت. دیگر دستش به کار نمیرفت باید از کافه بیرون میزد. باید میزد به جاده… میدانست چه چیزی میسازدش… باید راهی خاک و ریشهاش میشد راهی تبریز جاییکه هر چندوقت یکبار صدایش میزد و میطلبیدش میگفت بیا دل آشوب… بیا و هوای او را در سرزمینی که گمش کردی نفس بکش شاید که مرهمی شود روی زخم چندین
ساله ات بیا که شاید اینبار در کوچه پس کوچه هایم بیابی اش… پوزخندی به رویای یافتن معراج زد و با خود فکر کرد که اگر قرار بود دوباره ببیندش این همه سال میدید قبول کرده بود که از معراج فقط خیالی برای او مانده یک خیال و سراب… وقتی نسترن و سحر را در حال آماده کردن سفارشات مشتریها دید به سویشان رفت و گفت: سحر چرا صدام نزدین؟ اومدم دیدم با دقت داری اخبار گوش میدی گفتم: مزاحمت نشم. -چه اخباری؟! حتی نمیدانست چه برنامه ای از تلویزیون پخش میشود و فقط نگاهش روی صفحه بود. نگاهی به مشتری ها که کم نبودند کرد و گفت: احسان کجاست دست تنها موندین …