دانلود کتاب هیچوقت دروغ نگو از فریدا مک فادن با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زن و شوهری به نام پاتریشیا و ایتن که در ششمین ماه ازدواج خود هستند بهدنبال خانهی رؤیاهای خود و به پیشنهاد مشاور املاکشان، راهی جاده شدهاند. در جاده برف سنگنی میبارد و سیگنال مکانیاب آنها از کار افتاده است. تریشیا اصرار دارد برگردند و قید بازدید از خانه را بزنند، اما ایتن تا کارش را به انجام نرساند، دستبردار نیست. بالاخره خانه را پیدا میکنند، یکی از چراغهای آن بهطرز مشکوکی روشن است، اما کسی در خانه نیست و هیچ ماشینی در اطراف خانه دیده نمیشود. تریشیا با دیدن خانه حس بدی پیدا میکند. او احساس میکند که اتفاق وحشتناکی در این خانه رخ داده است...
خب موفق شدیم خانه را تبرک کنیم شاید هنوز خانه جدیدمان نباشد ولی خانه یک نفر دیگر را تبرک کردیم. لحظاتی بعد، همان طور که انتظار میرود ایتن خلق وخوی خوبی پیدا میکند. مهم نیست تا به حال چندبار باهم بودهایم، هنوز طوری رفتار میکند که انگار بهترین کار دنیاست این رفتارش را دوست دارم مرد دوست داشتنی و شیرینی است. دوستانم درباره همه آن چراغ قرمزها کاملاً اشتباه میکردند ایتن بی عیب و نقص نیست ولی چه کسی بی نقص است؟ شاید الان وقت خوبی باشد که در مورد بچه به او بگویم الان خلق و خوی خوبی دارد، برای خانه هیجان زده است. چه وقتی از الان بهتر؟
میگوید: «ساکتی» «واقعاً؟» «آره. انگار توی فکری» لب هایم جمع میشود. «فکر؟» «انگار داری به یه چیزی فکر میکنی» الان وقتش است. میتوانم به او بگویم شاید مشکلی با این قضیه نداشته باشد. بالاخره او هم بچه میخواهد نه این زمانی نیست که برایش برنامه ریزی کرده ایم ولی بچه ها بیخبر میآیند. چیزی نیست که بتوانی کنترلش کنی دهانم را باز میکنم آمادهام تا کلمات را بگویم من باردارم ایتن ولی کلمات از دهانم بیرون نمیآید و دلیلش را هم نمیدانم شاید نمیخواهم الان این خبر غافلگیرکننده و احتمالاً ناراحت کننده را به او بدهم حالا که در خانهای متروکه گیر افتادهایم و فقط خودمان
اینجا هستیم و هیچ کسی نیست که صدایمان را بشنود و هیچ راهی برای بیرون اینجا نیست. بهت زده پلک میزنم از افکارم جا میخورم فکر آخرم اصلاً منطقی نیست.. احتمالاً بدبینی ناشی از هورمونهای احمقانه بارداری است. بله، نگرانم که ایتن از شنیدن خبرم هیجان زده نشود و بله اخلاق تندی دارد ولی هیچوقت به من آسیب نمیزند. از این بابت مطمئنم. بلاخره میگویم: «به چیزی فکر نمیکنم فقط یه کم خستهم». لبخند پهنی میزنم. نیش ایتن باز میشود به خودش افتخار میکند. کش و قوسی به بدنش میدهد و تارهای طلایی موهایش را میبینم شوهرم خیلی زیباست اولین باری که او را دیدم …