دانلود رمان لوطاهور از سارا رایگان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در این داستان یک خواننده جوان یهودی ساکن آلمان، راوی عشق ممنوعه خود است و راوی دیگر داستان یوسف و آرشام هستند. دو برادر ایرانی با دنیایی تفاوت در ظاهر و باطن، اما در یک چیز مشترک… هر دو دلباختهی دخترعمویشان، پناه زیبا و معصوم هستند. عموی پناه او را برای پسر بزرگش آرشام خواستگاری میکند در حالی که یوسف برای رسیدن به پناه تا مرز جنون پیش رفته و حال باید شاهد این باشد که معشوقهاش با برادرش ازدواج کرده و در جوار اتاق او زندگی میکند. یوسف نمیتواند بیشتر از این شاهد عشق بازی و ابراز علاقهی آنها به هم باشد و به همین خاطر خودش را در دنیای بیرون از خانه غرق میکند، اما یک شب که حالش بد است و کنترلی روی خود ندارد…
با لبخندی بدرقهاش کردم. بقیهی اهل خانه هم بیدار شدند. در خانهی خانبابا بیشتر اوقات سفره پهن میشد چون اعتقاد داشت سفره وسط خانه پهن شود رزق و برکت وصمیمیت آن خانه هم بیشتر میشود. _دستت درد نکنه پسرم. دیشب با مادرجون تا دیر وقت خونهی منیر خانم بودیم، برگشتیم خونه سرم رو که گذاشتم روی بالش بیهوش شدم از بس خسته بودم. به مادر نگاه کردم. سینی چایی که آورده بود را داشت تقسیم میکرد. آرشام و پناه هم همراه با مادرجون آمدند. خانبابا و پدر توی حیاط مشغول صحبت بودند.
صحبت در چه مورد؟ نمیدانم! آرشام کف دستی نان برداشت و گفت: _باز دوباره این زن سادهی من رو تنها گیر آوردی و خزعبلات گفتی؟ عسلی که از لقمهام چکید را با انگشت اشاره در میان هوا قاپیدم و روی زبانم کشیدم. _این پناه سادهست؟ کسی زن تو باشه ساده میمونه؟ ساده مال طعم چیپس نه ذات آدمها. گردش قاشق پناه درون استکانش متوقف شد و با لحنی معترض گفت: _یوسف! _دروغ میگم؟ مادرجون لقمهی پرمحتوایی را که برایم پیچیده بود به دستم داد. _مادر کم این بچهها رو اذیت کن.
لقمهی بزرگی بود. بهتر است بگویم ساندویچ است نه لقمه _مادرجون این خوردنش دهن غار میخواد نه دهن من رو که قاشق هم به زور میکشه. مادر خندید. آرشام نیمی از چایی تلخش را سر کشید و گفت: _خب نصفش کن. سختته؟ _به تو چه؟ عوضی بودی حالا نخود هم شدی واسه ما؟ زیرلب احمقی نثارم کرد و مادر تشر زد. _مادر این چه حرفیه به داداشت میزنی؟ آدم به برادرش میگه عوضی؟ میگه نخود توی آش؟ بابات بشنوه باز دعوا میشه. پدر بدون سوژه هم بهانهای برای دعوا با من جور میکرد، پس دیگر چه اهمیتی داشت که بشنود…