دانلود رمان دلازار از ندا. اس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مبین و پری سیما که دختر عمو پسر عمو هستن عاشق هم هستن اما به دلایلی مبین یه مدت میره زندان و بعد بخاطر بیماری پلی کیستیک کلیه ماه ها تو بیمارستان بستری میشه…
از سمت شاگرد سوار شد و سهیل هم پشت فرمان نشست؛ هوا ابری بود و ناخودآگاه نگاهش به سمت آسمانی که آبی دلگیر بود برگشت و پس از لختی سکوت که خیلی کش
دار هم نشده بود پرسید : _ مدارکشو چیکار کردین؟! تونستین پسش بگیرین؟! نیشخند زد؛ و در حینی که دستش دور فرمان بود نگاهش را هم به پیش رویش داد و پایش را روی پدال گاز فشرد: _ نه! دست تو لونه ی زنبور کردن همین چیزا رو هم داره دیگه؛ ماها کی تا این حد کله شق بودیم؟! _ بخوای منطقی باشی کاری نکرده …
_ نمی خوام منطقی باشم چون اینجا ایرانه اونجای نیست که تو ازش اومدی عمه! اجزای صورت ظریفش درهم رفته بود؛ بحث را دوباره به مدارک کشاند: _ بالاخره باید یه راهی باشه؟! شانه بالا انداخت؛ و پخش را روشن کرد و در همان هنگام چنگی هم به موهایش زد: _ حالا به فرض محال هم که مدارکشو پسم گرفتیم مبین با توجه به شرایطی که داره تا پیوند نشه نمی تونه جای بره! دندان برهم سابید؛ نمی خواست تلخ باشد ولی بس که طی این مدت اگهی های خرید کلیه و عز و التماس مردم را دیده بود.
ناخودآگاه کلامش زهر شده بود: _ بتونه بره هم باید تا روزی که موهاش رنگ دندوناش بشه تو صف پیوند بمونه و خوشبینانه اگه دووم هم بیاره باید بیشتر عمرشو با دیالیز سر کنه…. همه جای دنیا که بی صاحب نیست عین اینجا که ملت برای یه لقمه نون یا رهن و خرید خونه بیان به کبد و کلیه اشون چوب حراج بزنن و یه عده کثافت هم مافیا بازی درارن با جون و سلامت مردم بازی کنن؛ با این تفاسیر اگه قراره بر پیونده باید همینجا پیوند بشه عمه! فروزان آه کشید؛ حقیقت تلخ بود خیلی تلخ…