دانلود رمان زخمی از جانین فراست با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوچرخه ام را جلوی رستوران پارک کردم و عرق لب بالایی ام را پاک کردم. ژانویه امسال هوا به طرز غیر منطقی گرم بود ، اما تعریق در زمستان فلوریدا بهتر از یخ زدگی در یکی از مناطق شمالی بود. موهایم را به گره ای پیچاندم، و گردنم یکباره خنک تر شد . با کشیدن آخرین دست به پیشانی ام ، بدون توجه به میز مشتریانی که در بار بودند ، وارد رستوران
شدم…
وقتی از حمام بیرون آمدم ، چندین ظرف سرپوشیده روی یک سینی در قسمت نشیمن بود .خوب بود که در را بسته بودم وگرنه به هرکسی که انها را می آورد یک نمایش رایگان می دادم .درپوش ها را کنار زدم . یک وعده ی غذایی چهار نفره که مقابل من گسترده شده بود را پیدا کردم .نگاهی به اطراف انداختم ، تقریبا انتظار داشتم كه مردم از لای در سر بیرون بیاورند و به من ملحق شوند.
ولاد گفته بود ، من غذای کافی دارم. دروغ نمی گفت اگر
اهدا کنندگان خون او در هر وعده غذایی اینگونه غذا می خوردند، وزن هر کدام باید سیصد پوند باشد. شکمم زوزه کشید، این هشداری بود برای متوقف ساختن خیره شدن و
شروع به خوردن. نشستم و بدون اینکه زحمت لباس پوشیدن را به خود بدهم، شروع به خوردن کردم.
وقتی کارم تمام شد، آنقدر سیر شده بودم که تمام کاری که می خواستم انجام دهم چرت زدن بود. اما ولاد گفته بود بعد از دوش گرفتن و خوردن من، مارتی را بالا می فرستد .کمد پر از لباس هایی بود که با توجه به ظاهری بکر و جدید شان یا نپوشیده شده بودند یا بندرت پوشیده شده بودند .همه آنها نیز اندازه من بودند ، همچنین کفش های قسمت پایین کمد . در کمد مجاور کشوها را باز کردم و موارد مشابه بیشتری را پیدا کردم…