دانلود رمان عشق دوم از ناشناس بی احساس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیوشا دختری 15 ساله است که خواهر زاده 4 ساله اش رو میدزدن و در ازای ازادی اون نیوشا رو می خوان. بالاجبار خودش رو تسلیم می کنه و اون ها چشماش و دستا و پاهاش و دهنش رو می بندن در حالی که برهنه است. نیوشا روزها دست های گرم مردی رو احساس می کنه تا اینکه اونو آزاد می کنن اما میگن 5 سال بعد دقیقا روز تولدش دوباره اون رو خواهند دزدید… اینبار برای همیشه…
نزدیکای شب بود که بیدار شدم، دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون که چشمم به پاکتای خریدمون افتاد، لبخندی زدم و با ذوقی که خیلی وقت بود نداشتم همه ارو مرتب تو کمد و کشو هام چیدم. کارم که تموم شد از جام بلند شدم که چشمم به روز شمارم افتاد. سریع لبخند از روی لبم پاک شد. اهی کشیدم و خودکارم رو برداشتم و رفتم سمتش و روی عدد 96 رو خط زدم. بعدم از اتاق اومدم بیرون که صدای عرفان رو شنیدم داشت در مورد امروز توضیح می داد، وقتی بهشون رسیدم سلام ارومی گفتم.
روی مبل نشستم که نیما گفت: -به خانم خوابالو؟ پشت چشمی براش نازک کردم. مامان برام چایی ریخت و بی حرف نشسته بودیم و داشتیم چایی می خوردیم که موبایل بابا زنگ خورد، بابا نگاهی به صفحه موبایلش کرد و بلند شد و به سمت اتاقش رفت. پوزخندی زدم، بعد از بلایی که سرم اومد و بخاطر اون شغل کذاییش… بازم حاضر نشد دست از این شغلش بکشه. مامان برای شام کوکو گذاشته بود و صدامون کرد، سر میز نشستیم که هنوز بابا نیومده بود. عرفان: وایستیم حاجی بیاد…!؟
نیما برای خودش کشید و گفت: -احتمالا تماسش طولانی شد… نمی خواد. همه مشغول خوردن شدیم، اخرای غذامون بود که بابا اومد نشست و مشغول شد. سریع تر از همه تموم کردم و بلند شدم و از مامان تشکر کردم و به اتاقم برگشتم. هیچ سرگرمی ای نداشتم. می خواستم یکم به زندگی برگردم و لازمه اش داشتن موبایل بود. باید از مامان می خواستم که برام یکی بخره. -مامان؟ -جانم؟ -من موبایل می خوام… با تعجب نگاهم کرد، اما بعد گفت: -باشه. میگم بابات بخره. اخمی کردمو گفتم: -چیزی که اون می خواد بخره ارو نمی خوام….