دانلود رمان وارونگی از ه.ن با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کمند دختری هست که شغلش طراحی لباس، در روز با صد تا آدم مختلف سر و کله می زنه اما بین همه این آدم حسام اعتمادیان مردی فوق العاده با نفوذ عاشق کمند قصه ی ما میشه جوری که کمند رو می دزده و…
سه روز از اون ماجرا گذشت و من بیشتر فهمیدم چقدر روی تصمیمش جدیه روز چهارم غزال با عجله اومد توی اتاق و گوشی من دستش بود: کمند کمند، دوستت پریساس گوشیو با شتاب ازش گرفتم: الو پریسا سلام چی شده؟ پریسا تند و عصبی گفت: کجایی کمند؟؟ تو که می دونستی این ماه چقدر کار داریم چقدر طرح برای اجرا داریم، مشتریا صداشون دراومده رنگای پارچه ها درست از آب در نیومده سایزا بهم ریخته، امروز تمام وقتای پرو نهاییو کنسل کردم. یه نفس عمیق کشیدمو گفتم: امشب ساعت هشت مزونم.
الگو زنا رو هم خبر کن امشب تا صبح کار داریم، خودم زنگ می زنم رنگ پارچه ها رو اوکی می کنم فقط یه چیز دیگه سایز مشتریا با شماره تلفناشون رو میزم باشه. بعد از تلفن پریسا رفتم سمت اتاق اعتمادیان در زدمو با اجازه ای که داد وارد اتاق شدم بدون مقدمه شروع کردم به حرف زدن:من امروز باید برگردم تهران اگه امروز به مامانم زنگ نزنم قطعا از استرس سکته می کنه یا احتمال میدم اومده باشه ایران از اونورم اعتبار مزونم توی خطر. اینقدر تند حرف زدم که اجازه نفس کشیدنم به خودم ندادم.
صدای بم و مردونه اش گوشامو نوازش می داد: من شرطمو گفتم خانم کمند مردان نفسمو با صدا فوت کردم بیرون و گفتم: باشه هر کار می خوای بکنی فقط زود باش الانم گوشیمو بهم پس بده. به این امید داشتم که چون پدرم نیست صیغه محرمیتو جاری نکن. غزال کمکم کرد تا لباساییو که اعتمادیان برام گرفته بود رو بپوشم یه لباس حریر و ساتن فیروزه ای با آستینای حریر بند نما با گلای سرخابی که از یقه شروع میشد تا کمر،کفشای فیروزه ای بندی با پاشنه های نازک. موهامو باز بود و یه تاج یونانی که از پیشونیم رد میشد…