دانلود رمان مفت باز از ماهور ابوالفتحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کوشا افشارجم آقازادهی مغروری که به خاطر اختلافات خانوادگی از خونه بیرون می زنه و به فروش مشروبات الکلی روی می آره، این بین با یه دختر روستایی آشنا می شه که قبلا بهش تجاوز شده و حالا مجبوره با کوشا ازدواج کنه، اما کوشا شب عروسیشون مست می کنه و…
آب دهنم رو قورت میدم و وقتی شیشهی نازک پایپ از دستم سُر می خوره، رویِ سرامیک سرد کف آشپزخونه میافته و میشکنه. موندم دست لرزونم رو ازش قایم کنم یا شیشه شکستهای رو که رویِ زمینه. هول میشم، بی توجه به اینکه ممکنه زخمی بشم شیشه ها رو جمع میکنم و کاش حداقل بغض نیاد و بشه غوز بالایِ غوز رو دردام! دستم درد میگیره و رد خون رویِ سرامیک سفید حتی تو تاریک و روشنیِ آشپزخونه خودنمایی می کنه. میآد تو آشپزخونه و بیشتر هول زده میشم.
مثلِ بچهای که کاسه بشقاب عتیقه مادرش رو شکسته ترسیده و لرزیده تو خودم جمع میشم و من اون بچهایم که جایِ کاسه بشقاب خودش رو شکسته. کنارم میشینه و بیشتر عقب میکشم. دستم رو میگیره و میگه: – زخمی کردی خودتو. لرزش دستم هزار برابر شدت میگیره و بغضم وحشی تر میشه واسه ترکیدن! لبم رو گاز میگیرم واسه کنترل کردنِ دیوونهی زنجیری درونم. بلند میشه از رویِ میز ناهارخوری و از تویِ جعبهی دستمال کاغذی یه چند تا دستمال میآره، رویِ زخم دستم میذاره و بغلم میکنه.
دیگه نمیتونم جلویِ دیوونه زنجیری رو بگیرم. منفجر میشه، میترکه ولی با اینکه داره بیرون میریزه باز هم خفهام میکنه. چند ضربهی آروم به پشت شونهام میزنه و ردِ دست های نوازش گرش رویِ سرم آروم ترم میکنه. گریه میکنه و دیوونه تر میشم از دستِ خودم. که این همه سال شدم قاضی واسش جایِ برادر! این همه وقت قضاوتش کردم و برچسب آدم بده بودن رو چسبوندم به پیشونیش! حالا که بغلم کرده، حسِ همون خلاء و بیخیالی اولین باری رو میده که دلم رو با کشیدنِ یه ماده شیمیایی گرم کردم…