دانلود کتاب لباس عروس از حمید درکی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد دختری به نام ناهید هست. از بچگی علاقه به لباس عروس داشته و خیاط حرفه ای لباس عروسه. ناهید با پسری آشنا میشه قرار ازدواج میزارند. درست وسط قول وقرارها ناهید احساس می کنه پاهاش حس ندارند. به درخواست نامزدش دکتر می روند. دکتر آزمایش می نویسه و در حین گرفتن جواب آزمایش…
گوشی همراه ناهید زنگ خورد. و جمشید با خوشحالی زیادی به او گفت که کاری در یک مغازه فرش فروشی عمویش پیدا کرده و از قرار معلوم می تواند روی کمک های فامیلش حساب کند. ناهید که بسیارخوشحال شد بعد از پایان تماس رو به زینب کرد و گفت: زینب جون مژده بده خانومی، بدو برو زود جشن نامزدی من لباس شیک بخر، ببینم اون روز چی می کنی دختر؟ زینب که حسابی به هیجان آمده بود گفت: خدا رو شکر ناهید جون برات خیلی
خوشحالم حالا دیگه می تونی به زودی لباس عروس خوشگلت رو بپوشی، زود پاشو برو تن بزن ببینم اندازه هست یا نه. ناهید: نگران نباش اندازه خودمه، بعد از عروسیم میدم برای خودت شب عروسیت بپوشی. زینب: ای دخترخاله بدجنس، اولا می دونم برای تو امکان نداره اون لباس رو از خودت دور کنی، ثانیا من بیام لباس دست دوم چه عرض کنم والا ده بار در مراسم های نامزدی و شب عروسی دوست و فامیل بگیرم با خودم ببرم که چی بشه؟
همه اون لباس رو می شناسند برای توئه بعد بگن زینب پول خرید لباس رو نداشت ازناهید اجاره کرده! ناهید: ای ناقلا من دوزنده لباس بیام اجاره بدم به مردم، اینقدر هنرمنو پایین آوردی؟ خواهرم چند متر توری و پارچه می خرم و صد برابر قیمت خرید اونو می فروشم به مردم، حالا میای میگی هنرنون و آب توش در نمی آد؟ خندیدن و آن روز گذشت. ناهید هر روز شاداب و پرامید به زندگی ادامه می داد و حسابی لباس می دوخت و…