دانلود کتاب جهنم بی همتا از زهرا غنی آبادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حافظ دشمن مهری است، بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده! حالا نبات، دختر سادهدل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده…. مردی که قراره برای آتش کشاندن زندگی مهری خودش را مقابل تمام فامیل و نامزد نبات عاشق و شیفته اش نشان بدهد …
خدا را شکر بابت این اتفاق میتوانستم کمی بیشتر در اتاقم تنهایی وقت بگذرانم. با رسیدن به خانه سریع به حمام و اب سردش پناه بردم و در ادامه لباس راحتی هایم را پوشیدم و روی تخت طاق باز دراز کشیدم و با خیالی آسوده در تنهایی مختص به خودم لحظه ای چشم بستم هنوز سرم درد میکرد پشت کمرم هم احساس کوفتگی میکردم ذهنم بی اختیار به ابروریزی ام ناخنک میزد و هر بار از سمتى تخطئه شخصیتی ام میکرد اما تا کی باید اینطور خودم را سرزنش میکردم؟
تا کی باید مثل یک ادم دست و پا چلفتی و بی زبون زندگی میکردم؟ هنوز لرز سقوط درون تنم بود هنوز گذشتن تمام زندگی بیخاصیتم مقابل نگاهم بود. واقعا این زندگی اصلا ارزش یاداوری داشت؟ این همه ترس و خجالت و کم رویی را با خودم میخواستم کجا ببرم؟ همیشه حسرت خوردم زندگی تمام دختران فامیل برایم آرزو بود، یعنی من ارزشم انقدر از آن ها کمتره؟ صدای تقه ای اهسته به در پاک هایم را سریع از هم جدا کرد و در که باز شد سرم به سمت ادمی که داشت
وارد اتاق میشد برگشت. نیما بود با لیوان اب هویج بزرگی در دست چشمانم را که باز دید لبخند زد. _بیا مامان برات اب هویج گرفته. ارام تنم را از روی تخت بالا کشیدم و در حالی که تشکر میکردم لیوان را برداشتم. _دیشب نتونستم هیچی برای امتحانم درس بخونم در حالی که کمی از اب میوهام را می خوردم پرسیدم چرا؟ _فکر نمی کردم از دست دادن خواهرم انقدر سخت باشه دیشب همش به تو فکر می کردم. چشمانم گرد شد، نیما کی یاد گرفته بود انقدر قشنگ حرف بزنه؟؟