دانلود رمان اعتیاد به رنگ چشمانت از شقایق عفراوی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نورا دختری که توی خونواده مذهبی پولدار بزرگ شده داداشش خیلی خودخواهه نورا با امیر پسر دوست باباش ازدواج میکنه، خیلی هم عاشق همن… ولی داداش نورا و پدربزرگش اذیتش میکنن و به نورا میگن طلاق بگیر با پسر عموت باش و …
لبخندی به تخسی ام زد و کامپوت سیب را برایم اورد. کنارم روی تخت نشست. _کلانتری بودی؟ دانه ای سیب به دهانم گذاشت. _آره. _خب، چی شد؟ _فعلا بازداشته، تا بیان از تو شهادت ببرن. _رضایت می دم. خشکش زد. _چرا؟ نفسی از روی ناچاری کشیدم. _بابا و مامان، فقط یونس رو دارن، یونس هر چقدر با من بد باشه، با اونا خوبه با تاسف به من نگاه کرد. _چرا این جوری نگام می کنی؟ دستش را درون موهایش فرو برد. _خودت خسته نشدی از این همه کوتاه اومدن دربرابرشون؟
_چرا خسته شدم؛ ولی هر چی باشن خونوادمن یونسم داداشمه. از روی تخت بلند شد. _اره داداشی که می خواست تورو بکشه. _حالا تو چرا اینقدر عصبانی؟ ناگهان آن حجم از مهربانی و عشق، همانند بمب ترکید. _از این عصبانیم که زنم و بچم توی بغل من در حال مردن بودن، بعد تو می خوای بگذری؟ سر دردناکم را با دست گرفتم. _داد نزن امیر. _چرا نزنم؟ نورا؛ اینا براشون مهم نیست تو در چه حالی هستی، تو چرا برات مهم باشه؟ بی حرف خیره اش شدم. _جوابمو بده.
_ چون توی ۱۸ سال زندگی، فقط اونا دور و ورم بودند، نمی تونم ازشون بگذرم. _تو اسم اون ۱۸ سال رو می ذاری زندگی؟ اصلا تو اون سال ها تو جرات داشتی با کسی اینطوری حرف بزنی؟ با خشم نگاهش کردم. _نه، آخه امیری نبود که منو بسازه بعد الان بکوبه. تن صدایش بالاتر رفت. _چی می گی نورا؟نکنه تو دعوا مخت ضربه دیده؟ دارم می گم بسه هر چقدر از حقت گذشتی.. با بغض رویم را برگرداندم. _من دلم برای یونس و مادرم، نمی سوزه حرف دل من، پدرمه. بابام حالش خوب نیست امیر؛ اگه بفهمه، خدایی نکرده…