دانلود رمان نامزد من از ironside با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی پرفراز و نشیب اروین کاشانی یه پسرخوش گذران بی خیال که تویه خانواده متعصب و مذهبی رشد کرده رو به نمایش می کشونم هدف های بی هدفی و ارمان های اروین با خانوادش خیلی فرق داره همین هم باعث میشه…
چشمام بسته بود و نمی دونستم آیتان داره چیکار میکنه ، با صدای باز شدن در حموم فهمیدم رفته وضو بگیره. دیگه خوابم به کل با اون آهنگ مسخره پریده بود. چشمامو باز کردم… بعد از چند ثانیه آیتان از حموم اومد بیرون. در حالی که صورتشو با حوله خشک می کرد رفت طرف ساکش. یه چادر نماز سفید گلدار و یه سجاده ساده از ساک بیرون آورد و نگاشو دوخت به من، وقتی دید دارم نگاش می کنم گفت: روتو کن اونور. با تعجب گفتم: چرا؟ -می خوام مقنعمو بپوشم.
ابروهامو بالا انداختمو گفتم: یعنی نمی خوای من موهاتو ببینم؟ نکنه کچلی داری؟ با اخم گره روسریشو باز کرد… روسریشو محکم از سرش کشید که باعث شد چند تار موی مشکی لختش بیفته جلوی صورتش، گیره ی موهاشو باز کرد… موهای لخت مشکیش تا کمرش می رسید. سیاهی موهاش بیش از اندازه تو چشم بود. آدمو وسوسه می کرد تا دستشو فرو ببره تواون تاریکی. آیتان بلند شدو جلوم ایستاد. دستشو زد به کمرشو گفت: حالا کی کچله ؟ با بهت به صورتش خیره شدمو گفتم: تو.
بدون مقنعه و روسری بهتر می تونستم حالت صورتشو تشخیص بدم… صورتش به فرم قلب یا به نوعی مثلث معکوس بود. پیشونی پهن… چانه باریک. صدای آیتان باعث شد از تحلیل صورتش بگذرم. – بد اخلاق دیوونه. مقنعه سفیدشو پوشید… چادرشو سرش کرد و سجادشو پهن کرد و نمازشو شروع کرد. تو بعضی از موقعیت ها دوست داری مخاطبتو بغل کنی و به خودت فشارش بدی ولی یه چیزی مانع میشه. نفسمو دادم بیرون. به آیتان که پشتش به من بود خیره شدم. اندام ریزه میزه اش رو از نظر گذروندم…